جدول جو
جدول جو

معنی زاویه نشین - جستجوی لغت در جدول جو

زاویه نشین
منزوی، گوشه گیر، آنکه از مردم دوری گزیند و در خانقاه به عبادت و ذکر مشغول شود
تصویری از زاویه نشین
تصویر زاویه نشین
فرهنگ فارسی عمید
زاویه نشین
(پَرْ وَ دَ / دِ)
گوشه گیر. منزوی. زاویه گیر. رجوع به زاویه نشینی و زاویه گرفتن و انزوا و منزوی شود
لغت نامه دهخدا
زاویه نشین
گوشه نشین گوشه گیر منزوی
تصویری از زاویه نشین
تصویر زاویه نشین
فرهنگ لغت هوشیار
زاویه نشین
((~. نِ))
گوشه گیر، منزوی
تصویری از زاویه نشین
تصویر زاویه نشین
فرهنگ فارسی معین
زاویه نشین
انزواطلب، خلوت گزین، خلوت نشین، خلوتی، رهبان، گوشه گیر، گوشه نشین، معتزل، معتکف، منزوی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سایه نشین
تصویر سایه نشین
کسی که در سایه بنشید، کنایه از شخص بی کاره و خوش گذران که به بی کاری و بطالت عادت کرده و تن به رنج و زحمت ندهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادیه نشین
تصویر بادیه نشین
صحرانشین، مردم چادرنشین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حاشیه نشین
تصویر حاشیه نشین
کناره نشین، کسی که کنار مجلس می نشیند
فرهنگ فارسی عمید
(تَ / تِ)
کنایه از کسی که تعب و محنت روزگار ندیده و نچشیده باشد. (برهان) (آنندراج) ، مستور. در پرده مانده. محجوب:
ای مدنی برقع مکی نقاب
سایه نشین چند بودآفتاب.
نظامی.
، نازپرورده. خسته. کسی که از خستگی و کوفتگی در سایه آرمیده باشد:
خورشید روم پرور ماه حبش نگار
سایه نشین ساحت طوبی نشان اوست.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(سِزَ دَ / دِ)
مردم چادرنشین صحراگرد. (ناظم الاطباء). صحرانشین. بدوی. بادی. چادرنشین. وبری. اهل وبر. اعرابی. (ترجمان القرآن). مقابل تخته قاپو، حضری، مدری، قراری، شهرنشین
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ نِ)
عزلت اختیار کردن. گوشه نشینی. از مردم دوری گزیدن. انزواء. تزوی. و رجوع به زاویه گرفتن شود
لغت نامه دهخدا
(یَ یِ رَ)
از قریه های مصر است. (تاج العروس). از قریه های واقع در منوفیۀ مصر و دارای آثاری است از مصر باستان. (از ملحقات المنجد)
لغت نامه دهخدا
(رَهْ وَ)
آنکه درحاشیۀ مجلس نشیند. حاضری در مجلس که بکاری نیست.
- امثال:
حاشیه نشین دلش فراخ است (یا گشاد است) ، یعنی چون سود و زیانی در امرندارد هرچه بیشتر و بهتر و پر خرج تر را رأی دهد، نظیر: از کیسه خلیفه می بخشد:
خرج که از کیسۀ مهمان بود
حاتم طائی شدن آسان بود
لغت نامه دهخدا
کسی که در سایه نشیند، کسی که تعب و و رنج روزگار ندیده و نچشیده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاویه شیب
تصویر زاویه شیب
گوشه شیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاشیه نشین
تصویر حاشیه نشین
کناره نشین کسی که در کنار مجلس نشیند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادیه نشین
تصویر بادیه نشین
چادر نشین، صحرا نشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاویه نشینی
تصویر زاویه نشینی
عزلت اختیار کردن، گوشه نشینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاغه نشین
تصویر زاغه نشین
((~. نِ))
ساکن زاغه، بینوا، تهی دست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حاشیه نشین
تصویر حاشیه نشین
((~. نِ))
آن که در فعالیت گروهی شرکت نمی کند، آن که در حاشیه شهر سکونت دارد، کسی که در کنار مجلس نشیند
فرهنگ فارسی معین
اسم بادیه گرد، بیابان نشین، چادرنشین، صحراگرد، صحرانشین
متضاد: شهرنشین، آبادی نشین
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کناره نشین
متضاد: صدرنشین، حومه نشین، مهاجرنشین، حلبی آبادی
فرهنگ واژه مترادف متضاد